تک درخت باغ آرزوها
داستانهای فارسی - قرن 14
جوان دانشجویی که برای تامین زندگی خود و مادرش مسافرکشی میکرده روزی با تقاضای دختر جوانی مبنی بر کمک به وی در نجات از دست عدهای آدمکش او را با خویش به منزل و نزد مادرش میبرد. دختر ادعا میکند که فرزند مرد ثروتمندی است و مدتها در خارج از کشور مشغول تحصیل بوده تا این که باخبر میشود پدرش فوت کرده و به ایران بازمیگردد. بعد از انجام مراسم یادبود و فاتحه او متوجه میشود پدر تمام اموالش را به نام وی کرده و نامادری و فرزندش هیچ سهمی دریافت نکردهاند. این مساله باعث میشود تا پسرعموی او نیز به طمع مال و ثروت با آنها همدست شده و نقشهی قتل وی را بکشند. رسیدن ارثیه به "فرناز" یک شرط دارد و آن ازدواج است. فرناز از جوان یعنی "محمود"؛ میخواهد تا با او همکاری کرده و برای گرفتن انتقام از نامادری و فرزندانش و همچنین پسرعموی خویش، "کامبیز"، به صورت صوری با یکدیگر ازدواج کنند. پس از قبول موضوع از سوی محمود و اطلاع خانواده از این امر بلوای عجیبی برپا میشود و نامادری از شدت ناراحتی سکته کرده میمیرد. همسر خواهر ناتنی فرناز برای همیشه همسر و فرزندش را رها کرده و میرود و کامبیز سعی در کارشکنی در امور شرکت دارد. فرناز برای رسیدگی به امور شرکت و سامان دادن اوضاع آن راهی تهران میشود و در آنجا فریب کامبیز را خورده و به جدایی از محمود راضی شده و تصمیم به ازدواج با پسرعموی خویش میگیرد. درست در همین زمان است که بر اثر یک اتفاق متوجه خیانت کامبیز و رابطهاش با منشی شرکت شده و به پلیس شکایت میکند. پس از آن به شیراز بازگشته، اوضاع خواهر و برادر ناتنی خویش را سامان داده و برای همیشه در کنار محمود باقی میماند.