زبل، خپل و جادوگر
داستانهای حیوانات / داستانهای تخیلی
مدتی بود که هر روز یکی از حیوانات جنگل به طرز مرموزی ناپدید میشد. تا اینکه نوبت به بچه اژدها رسید. بچه اژدها اطراف خانه را جارو میزد که جارو پرواز کرد و او را با خود برد. زبل و خپل فریاد زنان پیش جغد دانا رفتند و ماجرا را تعریف کردند. جغد دانا پس از شنیدن ماجرا گفت که دزد حیوانات جنگل، جادوگر دماغ دراز است. سپس نقشهی خانه جادوگر را به خپل و زبل داد. زبل و خپل پس از هفت شبانه روز به خانهی جادوگر دماغ دراز رسیدند. آنها بر ترس خود غلبه کردند و جادوگر را که خواب بود با طناب بستند. سپس همه حیوانات جنگل را از دست جادوگر نجات دادند. داستان پیش رو، در مجلدی رحلی و همراه تصاویر رنگی جهت استفادهی گروه سنی ب به طبع رسیدهاست.