مامان من دماغم را دوست ندارم و یک قصهی دیگر
کودکان - راهنمای مهارتهای زندگی / داستانهای کوتاه / داستانهای اجتماعی
کتاب مصور حاضر، مشتمل بر دو داستان کوتاه است که با زبانی ساده و روان برای گروههای سنی (الف) و (ب) نگاشته شده است. در داستان «مامان! من دماغم را دوست ندارم» میخوانیم: «جلوی آینه قدی مامان ایستادم و خودم را خوب نگاه کردم. انگار دماغم راستی بزرگ بود! از آن بدم آمد. رفتم ماژیک قرمزم را آوردم و روی دماغم را خطخطی کردم و رفتم توی حیاط. کنار قفس خرگوشها نشستم، به آنها نگاه کردم و آهسته گفتم: «خوش به حالتان! چه دماغهای کوچولویی دارید. کاش من جای شما بودم!»