رسم عاشقی
داستان حاضر، ماجرای زندگی دختری به نام «آذین» است. «آذین» دختر زیبا و خدمتکار عمارت خان است. خان مستبد است و پسری به نام «فرشاد» دارد. فرشاد و آذین عاشق هم هستند. فرشاد بعد از مدتی، به خارج رفته و سپس بازمیگردد و خان او را به دلایل مالی و اقتصادی مجبور به ازدواج با دختری به نام «یلدا» میکند. فرشاد تن به ازدواج یلدا که دختری سادهلوح و ظاهرپرست است، میدهد. آذین از عمارت رفته و بعد از مدتی پزشک حاذقی میشود. وقتی خان به عشق عمیق فرشاد و آذین پی میبرد، آذین را یافته و بعد از اینکه فرشاد از کمایی که بر اثر حادثهای رفته بیدار میشود، به وصال آذین رسیده و با هم به سعادت میرسند.