لیلی دخترک جنگلبان
داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای حیوانات
«لیلی» با پدر جنگلبانش در کلبهای زندگی میکرد. او یک روز، هنگامی که در حال رصد کردن جنگل با دوربین شکاری پدرش بود، ناگهان متوجه شد فیل، شیر و روباه بدون حرکت در کنار مرداب افتادهاند. لیلی فورا به پدرش خبر داد و آنگاه هر دو به نزدیکی مرداب رفتند و از آتشی که در همان نزدیکی روشن بود دریافتند که شکارچیها آنجا بودند و به حیوانات بیچاره شلیک کردهاند. روز بعد لیلی و پدرش طناب پلی را که از روی رودخانه رد میشد پاره کردند و پشت تختهسنگ پنهان شدند. تا این که شکارچیها از راه رسیدند و به محض آن که خواستند از روی پل رد شوند ناگهان پل خراب شد و آنها به داخل رودخانه افتادند و تسلیم شدند. پدر لیلی آنها را تحویل قانون داد و سپس زخمهای حیوانات زخمی را پانسمان و آنها را در جنگل رها کرد.