دیگر انسان نیست
داستانهای ژاپنی - قرن 20م.
«اوسامو دازای» در رمان «دیگر انسان نیست» از زندگی انسانی صحبت میکند که بیوقفه تلاش میکند تا در جامعه محل زندگیاش پذیرش شود و مورد انطباق با آنها و معیارهایشان قرار بگیرد. این داستان زندگی فردی بهنام «یوزو اوبا» است. او در کودکی متوجه میشود که درکش از دنیا، با مردم دوروبرش بسیار متفاوت است. همین تفاوت او و جامعه اطرافش، سبب میشود تا او توانایی ابراز خود حقیقیاش را از دست بدهد. او نمیتواند افکارش را با آنان در میان بگذارد و براساس تجربه درمییابد که اطرافش با آدمهایی احاطه شده است که خودخواهی و دورویی ویژگی مشترک همهشان است و منافع خودشان، تنها چیزی است که به آن اهمیت میدهند. یوزو، درک میکند که در چنین جامعهای نمیتواند مورد پذیرش واقع شود. بنابراین تصمیمی میگیرد. او با نقاب «دلقک»، با چهرهای که همیشه خندان است و همیشه تلاش میکند تا دیگران را بخنداند، در جمعشان ظاهر میشود. او سخت تلاش میکند، اما... .