سه پاس از حیات طیبهی نوجوانی نجیب و "زیبا"
نمایشنامهی حاضر، حکایت یک مجروح جنگی است با نام "علیرضا" که بر اثر اصابت گلولهای به پیشانیاش، هر صبح بدون خاطرهای یا حافظهای از خواب بیدار میشود. او تا ظهر خاطرات پیش از جنگش را به یاد میآورد و تا شب درمییابد که در هفده سالگی به جنگ رفته و عشق دخترعمویش "زیبا" را کتمان کرده و اکنون تنها میتواند به مدد خانوادهاش در گوشهی اتاق زندگی کند. او با اندوه میخوابد و صبح بعد و صبحهای بعد دوباره این داستان تکرار میشود. در واقع اثر حاضر، نمایانگر انسانهایی است که پس از جنگ زندهاند، اما به ظاهر و در واقع مردهاند، انسانهایی که در برزخ مرگ و زندگی ماندهاند.