خواستنیترین اشتباه چشمانم
داستانهای فارسی - قرن 14
"ریحانه"، مادربزرگ "زهره"، پس از سالها سکوت، تصمیم میگیرد خاطراتش را برای نوهاش بازگو کند. او که دختر ارباب بیرحم روستا است دل در گرو عشق رعیتی با نام "احمد" میگذارد. پدر تصمیم میگیرد احمد را بکشد اما با التماسهای ریحانه از این کار منصرف شده و آن دو را به عقد یکدیگر درمیآورد. با وجود این دختر و دامادش را طرد کرده و از خود میراند. پس از این که ریحانه و احمد صاحب دو دختر میشوند دل ارباب کمی با آنها نرم شده و خانوادهی چهارنفره را به خانهی خود میبرد. غافل از این که نقشهی شومی در سر دارد تا ضربهی دیگری به ریحانه و احمد بزند و در این کار تا حدود زیادی هم موفق میشود ولی احمد که مرد خانوادهاش است آرام نمیماند و به مبارزه با ارباب روستا برمی خیزد.