درآمدی بر فلسفه دین
دین - فلسفه
ایجاد هماهنگی و وفاق میان فلسفه و دین همواره دغدغۀ فلاسفه در طول قرنها بوده است. آگوستین قدیس از آرای افلوطین، فیلسوف یونانی، برای تبیین اعتقادات مسیحی کمک گرفت و توماس آکونیاس تمام همت خود را صرف آن کرد تا نشان دهد که آرای به ظاهر الحادی ارسطو میتواند با تعالیم کلیسا همخوانی داشته باشد. در میان مسلمانان نیز تلاشهای بسیاری به منظور هماهنگ جلوه دادن فلسفه با اصول و مبانی اسلام انجام شده است. اولین فیلسوف مسلمان، ابو یوسف یعقوب بن اسحاق کندی بود که در راستای تبیین وفاق فلسفه و دین کوشش زیادی کرد. فارابی و ابن سینا نیز در همین راستا نظریهها و براهین جدیدی وارد فلسفۀ اسلامی کردند و ابن رشد برای اثبات این مدعا در یکی از رسالاتش آرای ابتکاری خود را اعلام کرد و گفت که فلسفه خواهر توامان دین است و آن دو یار وفادارند که بالطبع به یکدیگر مهر میورزند. این تلاش تا آنجا ادامه یافت که ملاصدرا در تطبیق میان حکمت و شریعت، اعلام کرد که شریعت منزهتر از آن است که با فلسفۀ الهی نسازد و فلسفه کوچکتر از آن است که با شریعت موافقت نکند. به طور کلی، در نگاه اول فلسفه تهدیدکنندۀ دین به نظر میرسد، اما شناخت واقعی و دقیق از فلسفه آن را قوتی برای دین نشان میدهد؛ چنان که میتوان برای اثبات وجود خدا به فلسفه تمسک جست. در صد سال اخیر فلسفۀ دین رشد و رونق به سزایی داشته است. هرچند این شاخه از فلسفه خاستگاه مسیحی دارد و بیشتر مدعیان آن با کلام و سبک و سیاق خاص این دین به بررسی موضوعات دین میپردازند، اما مباحث مطروح آن عام و مشترک میان ادیان الهی است. کتاب حاضر، پژوهشی فلسفی است دربارۀ دین و معرفی و تبیین موضوعات اصلی فلسفۀ دین. مولف که خود از متکلمان معاصر مسیحی است، در تلاش است تا با طرح دقیق موضوع و ذکر براهین موافق و مخالف توجه خواننده را جلب و به او کمک کند تا موضع مستقلی دربارۀ موضوع برای خویش اتخاذ نماید؛ در عین آن که روح اثبات و حمایت از عقاید دینی در سراسر کتاب حاکم است.