اشکهای پارچهای عروسکم
دخترکی به همراه پدر، مادر، خواهر و برادر بزرگترش زندگی میکند. عروسی خواهرش نزدیک است، اما در این میان پدر آسیب میبیند و در بیمارستان بستری میشود و خانواده از نظر مالی در مضیقه است. آنها تصمیم میگیرند عروسی را به تاخیر بیندازند تا پدر بهبود یابد. تا این که یک روز شخصی به منزل آنها میآید و از پدر بیمار عیادت میکند. از آن پس آن غریبه که ظاهرا کسی جز پدر، او را نمیشناسد به ملاقات آنها میآید. مرد غریبه که حالا توسط دخترک، عمو علی نامیده میشود با مهربانی با دخترک رفتار میکند. عمو علی از آنها میخواهد که عروسی را به تاخیر نیندازند و در تهیهی جهیزیه به آنها کمک میکند. سرانجام عروسی برگزار میشود. مدتی بعد حال پدر بهبود مییابد. اما اتفاقی غیرمنتظره برای عموعلی رخ میدهد که باعث اندوه همگی میشود.