ضیافت اشکها
داستانهای فارسی - قرن 14
ستوان «سیاوش سرمدی» جشنی در باغ بزرگ خود به منظور اعلام خبری خوش برگزار کرده است. سیاوش عاشق ادبیات است و هنر او خواندن اشعار تراژدی شاهنامه میباشد. در جشن، سیاوش با طرز خواندش تمام صحنههای جدال رستم و افراسیاب و شوربختی رستم را که جگرگوشهاش در آغوش او به زخم خنجر در خون تپیده در نظرها مجسم میکند. آخرین مصرع را با صدای لرزان میخواند و اشک میریزد و شرکتکنندگان نیز در چهرههایشان گرد اندوه و تاثر پدیدار میشود. خبر خوش او باردار بودن همسرش، فرنگیس است که پنج سال عاشقانه با هم زیستهاند. بعد از اعلام خبر، فریاد شادی و هلهله فضا را پر میکند. تا این که باغبان به سیاوش میگوید که دو نفر نظامی با او کار دارند. سیاوش میرود و ساعتی از او خبری نمیشد. غم و اندوه جای شادی و نشاط ساعتی پیش را میگیرد. همه ساکت و مغموم آمادة رفتن میشوند. مدتها از سیاوش خبری نمیشود، گویا سرنوشت بار دیگر قصهای همانند رستم و سهراب را برای آنها رقم زده است.