الو، اورژانس؟
داستانهای ماجراجویانه / والدین و کودک - داستان / داستانهای اجتماعی
مادر چهارقلوها برای استراحت به اتاقش رفت و از بچهها خواهش کرد، سروصدا نکنند. نیما گفت: «وقتی مامان خواب است، شیطنت بیشتر میچسبد». آنها تصمیم گرفتند با اورژانس تماس بگیرند. هنگامی که زنگ در خانه به صدا درآمد، یک دکتر و دو پرستار با یک برانکار وارد خانه شدند. لاله با گریه گفت: «مامانم حالش خوب نیست، کمکش کنید». دکتر به اتاق مادر رفت. هنگام معاینه، مادر تکانی خورد و چشمانش را از هم گشود و از دیدن آنها وحشت کرد و از هوش رفت. دکتر و پرستارها، مادر چهارقلوها را به بیمارستان انتقال دادند و توانستند او را به هوش بیاورند. چهارقلوها پیش مادرشان رفتند و از او به خاطر بازی خطرناک خود عذرخواهی کردند. کتابچة حاضر، از مجموعة «شیطونکها»، برای کودکان دو گروه سنی «ب» و «ج» تهیه و تدوین شده است.