اسکندر و قیدافه
داستان حاضر، روایتی است از متن شاهنامه که نویسنده طی آن به لشکرکشی اسکندر و سپاهیانش به اندلس و مواجههی اسکندر با زنی خردمند با نام قیدافه ـ حاکم اندلس ـ اشاره میکند. بدینترتیب که اسکندر ابتدا و به محض ورود به اندلس، شاهد جشن عروسی قیدروش ـ پسر قیدافه ـ با دختر پادشاه فریان است. او پس از دستگیری عروس و داماد جوان، ترفندی به کار میبرد و وزیرش "بیطقون" را به جای خود بر تخت نشانده و خود در نقش وزیرش به همراه قیدروش، راهی اندلس میشود. اما در اندلس، قیدافه که تصویری از اسکندر را نزد خود نگاه داشته، او را میشناسد. سرانجام نیز قیدافه با بخشیدن هدایای فراوان به اسکندر، او را راهی روم میکند. و اسکندر سوگند یاد میکند که از این پس، به اندلس حمله نخواهد کرد.