کربلائی کاظم (بیسوادی که حافظ قرآن شد)
شعر فارسی - قرن 14 - ادبیات نوجوانان / قرآن - اعجاز / شعر کودکان و نوجوانان / شعر آموزنده
در ده "ساروق" اراک، جوان مومن و پاکی به نام "کاظم" زندگی میکرد. او وقتی صدای اذان را از مسجد ده میشنید برای خواندن نماز به سرعت به مسجد میرفت. مانند تمام اهل ده کار او نیز زراعت بود و از صبح تا شب کار میکرد اما تمام سود و منفعت کار به ارباب میرسید. در ده مدرسهای وجود نداشت و به همین دلیل کاظم و بیشتر مردم ده بیسواد بودند. یک سال در ماه رمضان یک روحانی به ده آمد و مردم را به انجام فریضهی خمس و زکات تشویق کرد. کاظم نیز به سراغ ارباب ده رفت و از او خواست خمساش را بدهد، اما ارباب نپذیرفت. کاظم که نمیخواست پول حرامی در زندگیاش وارد شود از ده رفت و به خارکنی و کارگری در جاده پرداخت. پس از سه سال ارباب ده دشمنی را کنار گذاشت و خمس و زکاتاش را پرداخت و از کاظم خواست که به ده بازگردد و زمینی به او داد تا در آن زراعت کند. اما کاظم در این شرایط نیز فقرا را فراموش نکرد و همواره نیمی از محصولش را به فقرا میبخشید. تا این که یک روز غروب که برای یکی از فقیران گندم میبرد در راه به امامزادهی نزدیک ده رسید. در آن هنگام دو جوان روحانی با عمامههایی سبزرنگ او را صدا زدند و کاظم به همراه آنان به داخل امامزاده رفت. یکی از آنها از کاظم خواست که نوشتههایی نورانی را بخواند. کاظم گفت که من بیسوادم، سپس یکی از آن دو، دستش را بر روی سینهی کاظم فشرد و از آن پس او قرآن را از بر شد. او در 30 سالگی حافظ قرآن شد اما تا 70 سالگی کسی به راز او پی نبرد. تمام مردم علت حافظ کل قرآن شدن او را، انجام کارهای خوب میدانند. در کتاب حاضر داستان زندگی این مرد شریف در قالب شعر بیان شده است.