لطفا ساکت!
«ساکت سلیمی» لیسانس خود را از انگلستان گرفته و به تدریس مشغول بود. حاصل ازدواج او و همسرش، پسری به نام «حسین» بود. آنها زندگی آرامی داشتند تا این که عراق به ایران حمله کرد. حسین درس و زندگی را رها کرده و به همراه پدرش به جبهه رفت. هردوی آنها به شهادت رسیدند اما جنازۀ حسین را نتوانستند به عقب برگردانند ساکت با نشانههایی که در خواب میدید به جستوجوی پسرش به منطقۀ جنگی میرود ولی در حین گشتزنی پای خود را روی مین میگذارد و مین منفجر میشود. «ساکت» شخصیت داستان حاضر، یکی از هزاران زن ایرانی است که جنگ تحمیلی، هویت واقعیشان را متجلی ساخت. زنی که پدر، شوهر و پسرش به شهادت رسیدهاند و او به همان اندازه بر استقامت، صبر و هدفمندیاش افزوده است.