یک کلاه پر از آسمان
"تیفانی ایکنیگ"، دوست موجودات داستانهای عجیب که به جنیان شباهت دارند، برای دورهی کارآموزی جادو نزد جادوگری با نام "دوشیزه لول" میرود. تیفانی انتظار دارد در این دوره سخت درس بخواند، لغتهای طلسم بیاموزد و یک جادوگر شود. اما برخلاف انتظارش او نزد دوشیزه لول خود را در حالی مییابد که کارهای روزمرهی خستهکننده انجام میدهد، به آدمهای بیاحتیاط کمک و رسیدگی میکند و سعی دارد با یک بز مادهی بداخلاق کنار بیاید. تیفانی تصمیم میگیرد آنچه را که خود از پیش به یاد دارد به کار بگیرد. همین اشتباه وی باعث میشود که یک موجود بدون جسم و موزی از بدن و جسم او برای حیات خویش استفاده کند. حالا تیفانی به یک جادوگر بسیار قدرتمند اما خطرناک و مخرب تبدیل شده که به همه آزار میرساند و برای دیگران مزاحمت ایجاد میکند. در این مرحله هیچکس نه "بانو ودروکس"، بزرگترین جادوگر دنیا، نه مردان کوچک جنمانند که دوستان سابقش هستند، قادر به نجات او نیستند. تیفانی خود باید با استفاده از تمام استعدادهای درونی و مهارتهایی که نزد دوشیزه لول آموخته بر این مشکل پیروز شود. کار به سختی پیش میرود. او در نبردی بزرگ بالاخره موجود موذی را شکست داده و او را برای همیشه از بدن خویش به بیرون میراند. بعد از این جدال، تیفانی به سرزمین و منزل خویش بازمیگردد و حالا او صاحب یک کلاه جادوگری واقعی است.