شازده کوچولو
داستانهای فرانسه - قرن 20م.
"شازده کوچولو"، پسربچهای تنها ساکن سیارهی کوچکی است که هر روز سه آتشفشان آن را پاک میکردند. شازده کوچولو برای فرار از سیارهی خویش از پرواز مهاجرتی پرندگان وحشی استفاده کرد تا به بحثها و سوء تفاهمهای غمانگیزی که او را روز به روز از گل سرخش، دور میکرد، پایان دهد. گل سرخ خود را در دنیا یگانه میدانست و تصمیم داشت که همیشه شازده کوچولو را برای برآوردن کمترین هوسهای خود در خدمت خویش نگاه دارد. اما شازده کوچولو به زمین سفر کرد. او پی در پی از شش سیاره در راه گذشت و با پادشاهی، خودپسندی، میخوارهای، کارفرمایی سوداگر، فانوس افروزی و جغرافیدانی ارتباط پیدا کرد و از شغل هریک از آنها اظهار شگفتی کرد تا به زمین رسید. او پس از گشت و گذارهای بسیار خود را در وسط باغی پر از گلهای سرخ دید و در آنجا بود که احساس کرد بسیار بدبخت است. چون گل سرخ به او گفته بود که در دنیا یگانه است. در همین لحظه با روباهی رو به رو شد روباه از شازده خواست تا او را اهلی کند و به او گفت: "تو پسربچهای هستی مثل صدها پسربچهی دیگر و من هم برای تو روباهی هستم شبیه به صدها روباه دیگر. نه تو به من نیازداری و نه من به تو ولی اگر مرا اهلی کنی تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم شد" و آن لحظه بود که شازده کوچولو فهمید که آن گل سرخ، او را اهلی کرده است، از آن به بعد شازده کوچولو تصمیم به بازگشت میگیرد و از ماری میخواهد تا او را بگزد و او شب هنگام ناپدید میشود.