داشی
داستانهای فارسی - قرن 14
هفت روز از بازداشت داشی ده بالا در شهربانی کل کشور استان پنج گذشته بود. از روز سوم، مرده شخصی پوش که هیکل کشتی گیرها را داشت هر روز داشی را با یک مأمور جدید، از داخل بازداشتگاه به اتاق نیمه تاریک پستو طوره، مکانی که برای رسیدن به آنجا میباید هشت پله تیز و تند را بالا میآمد، کشانده بود. داشی، افراد مأموری را که هر روز در ساعتهای متفاوت او را از بازداشتگاه به پستو طوره رو به حیاط متروکه پشتی آورده بودند، نمیشناخت. تنها ذهنش به چهره همان لباس شخصی مانده بود که آشنایی گنگی در آن دیده میشد.