از شن و خاکستر
داستانهای آمریکایی - قرن 21م.
«آنجلو» به سختی روی پاهایش ایستاده بود و تلوتلوخوران قدم بر میداشت. او در امتداد جاده «آردیاتینه» به سمت شهر رم پیش میرفت. او به سختی میتوانست با چشم راستش ببیند، بینیاش شکسته و سه تا از ناخنهای دست راستش کنده شده بود. او قصد داشت خود را به کلیسای «سانتا سیسیلیا» برساند. رسیدن به کلیسا برای آنجلو به اندازهای طول کشید... افکار آنجلو به زمان مبارزاتش بازگشته بود به آن بعد از ظهر دوری که مسائل برای او روشن شده بودند و... .