جان کچل و ماجرای سرب داغ: افسانهی جان کچل
افسانههای عامه
مجموعة ششجلدی افسانههای عامه «جانکچل» برای دو گروه سنی «ب» و «ج» تنظیم شده است. جلد نخست این مجموعه با عنوان «جانکچل و ماجرای سرب داغ» اینگونه روایت میشود: پسرحاکم شهر با نام «کیارش»، روزی برای شکار بچهآهو به جنگل رفت و دیگر بازنگشت. مشاور حاکم به همراه سربازان برای یافتن کیارش به جنگل رفتند، اما او را نیافتند. در نزدیکی جنگل، یک آبادی وجود داشت که «جان کچل» در آن زندگی میکرد. مشاور حاکم به سراغ جانکچل رفت و از او خواست تا خبر مرگ کیارش را به حاکم بدهد. وقتی نزد حاکم رسیدند، طوطی جانکچل فریاد زد، پسرت مرده است. حاکم با شنیدن خبر، دستور داد تا سرب داغی در گلوی جانکچل بریزند