شیطان در تسخیر جلال: گروگانگیری
«جلال» از زندگی خویش چنین میگوید: من، یگانه فرزند «رحیم بزاز» هستم که پدربزرگ مادریام اسم «جلال» را برایم انتخاب نمود. وارد سن چهارسالگی شده بودم که پدربزرگ مادریم از دنیا رفت. مادرم که تنها وارث پدربزرگ بود و بعد از فوت او صاحب ده هکتار زمین کشاورزی مرغوب و باغ پرمحصول مرکبات شده بود، به پدرم پیشنهاد داد که با رها نمودن شغل بزازی، به ادارة زمینها و باغات بپردازد. پدرم با قبول این پیشنهاد، شغل مورد علاقهاش را رها کرد و به کار کشاورزی مشغول شد. یک سال از فقدان پدربزرگم نگذشته بود که روزگار طمع کاردش را به خون پدرم آلوده کرد و سالها از فوت پدرم میگذشت و ما تصور میکردیم که پدر بر اثر حادثه، جان خود را از دست داده، ولی سرانجام فهمیدم پدر به قتل رسیده بود... در این کتاب، نویسنده با شرح داستانی از زندگی پرفراز و نشیب فردی به نام جلال، به ریشههای ناهنجاریهای رفتاری و فرایند تربیتهای خانوادگی در سلامت روانی افراد و نقش آموزههای اسلامی در تربیت پرداخته است. وی دست به روانکاوی شخصیتها و افراد زده و دلیل بسیاری از رفتارهای بشر را بررسی کرده است.