بوفالوها قبل از صبحانه
داستانهای تخیلی
یک روز صبح به محض اینکه "جک" از خواب بیدار میشود، متوجه بازگشت "تدی"، سگ کوچولو، میشود. جک و آنی به این نتیجه میرسند که زمان دومین ماموریت آنها فرا رسیده و آن دو برای باطل کردن افسون تدی باید برای یافتن دومین هدیه راهی چمنزاری به رنگ آبی شوند. آنها از طریق کتاب "جلگههای وسیع" راهی قارهی آمریکا پیش از حضور سفیدپوستان میشوند و در آنجا با پسربچهای سرخپوست، مادربزرگ وی و قبیلهی آنها آشنا میشوند. آنها به همراه "عقاب سیاه" به شکار بوفالو میروند و در زمان حملهی بوفالوها، آنی "روح زن بوفالوی سفید" را میبیند. قبیلهی "لاکوتاها" آمادهی جابهجایی و مهاجرت میشود. بچهها و سگ کوچولو نیز باید به سرزمین و زمان خود بازگردند. مادربزرگ به آنها یک عقاب هدیه میدهد و میگوید "بگذارید افکار شما به بلندی پر عقاب پرواز کند". بچهها تمام راه را از میان علفهای بلند میدوند تا به خانهی درختی میرسند و از طریق آن دوباره به خانهی خویش بازمیگردند. حالا آنها دو هدیه از چهار هدیه را به دست آوردهاند و به زودی افسون تدی، سگ کوچولو، باطل شده و او به حالت اول خود بازخواهد گشت.