در جستجوی گوی بلورین
شجاعت - داستان / قوها - داستان / داستانهای حیوانات
در دریاچه زیبایی چند قو در کنار هم زندگی میکردند. در بین آن همه قو، قوی کوچکی بود که عاشق ماجراجویی بود، ولی همه به او میگفتند خیلی کوچک و ضعیف هستی و به درد ماجراجویی نمیخوری، ولی قوی کوچک هیچوقت به حرف آنها توجه نمیکرد. در آن دریاچه یک گوی بلورین بود که بدون آن غصه همه جا را فرا میگرفت. پادشاه، یعنی پدر قوی کوچک یک نگهبان برای مراقبت از گوی بلورین استخدام کرده بود. یک روز نگهبان به پادشاه خبر داد که گویی بلورین گم شده است و... .