شاهزاده خانم و مرد کچل
افسانههای عامه - ادبیات کودکان و نوجوانان
روزی روزگاری در شهری پادشاهی زندگی میکرد که سه دختر زیبا داشت. دو دختر نخست با ثروتمندان و بازرگانان شهر ازدواج کردند اما دختر سوم مردی فقیر و کچل را برای ازدواج انتخاب کرد. پادشاه او و همسرش را از قصر بیرون کردند. مرد کچل که متوجه ناراحتی همسرش شده بود قول داد همه تلاش خود را برای خوشبختی شاهزاده خانم انجام دهد. مرد کچل کاری را در انبار گندم پیدا کرد. آنها روزگاران را سپری کردند تا اینکه یک روز مرد کچل برای کمک به اهالی برای آوردن آب از چاه به درون چاه کمعمق میرود و... .