شب مورد نظر
فرانسیس به آپارتمان برادرش «فرانک» آمده است تا او را به خاطر ناکامی عشقیاش دلداری دهد. فرانسیس، در تمام طول زندگی برای دفاع از فرانک در مقابل هر سختی خود را به خطر انداخته است. اما فرانک آن شب داستان واقعی و وحشتناکی برای وی تعریف میکند: مایک بولنیگ که سوزنبان و کارگر راهآهن است با پسر کوچک خود «بنی» به موتورخانه میرود. زمانی که مایک برای بالا بردن پل برای عبور دو قایق میرود، کار به مشکل برمیخورد. در همین هنگام او بایستی پل را نیز، برای قطار سریعالسیر پورتلند پایین آورد. همانوقت متوجه میشود که بنی در موتورخانه مانده است. او وقت هیچکاری ندارد و یا باید همانموقع پل را پایین آورد که در این صورت بنی کشته میشود و یا قطار با تمام مسافرانش به داخل رودخانه میافتد. در این کتاب داستانهای دیگری با عنوانهای اموات، قربانی، برف، زنجیر، رویای لیدی، شعلة آتش و گلولهای در مغز به نگارش درآمده است.