داستان زندگی فروغ
"احمد" و "فروغ" با تماسهای تلفنی "فروغ" با یکدیگر آشنا شده و پس از گذشت مدتی با یکدیگر قرار ملاقات میگذارند. در دیدارهای متعدد بعدی، علاقهی این دو به هم بیشتر شده و تصمیم به ازدواج میگیرند. احمد که جوان سالمی است و تنها قصدش پس از پایان تحصیل در دانشگاه و یافتن شغل مناسب، ازدواج و تشکیل خانواده است، میپندارد فروغ، گزینهی مناسبی است و میتوان به او به عنوان همسر اعتماد کامل داشت. در تعطیلات نوروز و سفر فروغ به همراه خانوادهاش به شیراز، با قصد ملاقات با افراد فامیل، دایی وی، او را برای پسرش، خسرو، خواستگاری میکند. و این موضوع با موافقت والدین فروغ و نیز او روبهرو میشود. دختر جوان، اندکی بعد احمد را برای همیشه به فراموشی سپرده و با پسردایی پزشک، ثروتمند، و عازم خارج خود ازدواج کرده، راهی اروپا میشود. مدتی بعد احمد نیز با دختری از آشنایان با نام "پروانه" ازدواج کرده و از وی صاحب پسری به نام "علی" میشود. سالها بعد فروغ که دچار اختلافهای شدید خانوادگی است، باوجود داشتن دختری کوچک از خسرو جدا شده و به ایران بازمیگردد. در حالی که احمد و پروانه، در کنار همدیگر به خوشی زندگی میگذرانند.