در من فیلی خفته است (یک داستان بلند)
دختر از خواب بیدار میشود، سرش را به بالش فشار میدهد و با صدایی شبیه صدای فیل گریه میکند، میترسد، خواب بدی دیده، دیشب در خانه تنها بوده و شوهرش «ایمان» در سفر است. دختر با مادرش تماس میگیرد، خوابش را تعریف میکند. مادرش او را دلداری میدهد و او آرام میشود. دختر در خواب دیده که «فائزه»، زن برادرشوهرش، هووی او شده است. دختر به تازگی ازدواج کرده و همه او را خوشبخت میدانند، خودش هم همینطور فکر میکند، چون همیشه روابط ناپایدار دوستانش را در محیط دانشگاه و خارج از آن میبیند. همه، او و زندگیاش را تحسین میکنند تا این که فائزه به تهران میآید. اتفاقاتی که پس از آن به وقوع میپیوندد، ادامة داستان را شکل میدهد.