یک پیاله زندگی
داستانهای فارسی - قرن 14
«پرویز» در یک خانوادة فقیر با مادر زیبایش «مرضیه» و پدر بیاحتیاطش «قلندر» و خواهر زیبا اما معلولش «پروانه» زندگی میکرد. آنها مستاجر بودند و موعد آنها تمام شده بود. مرضیه با دختر معلولش به بنگاه محله نزد «آقا مصطفی» رفت. آقامصطفی که سالها بود چشم ناپاکش به دنبال مرضیه بود با نقشهای و ظاهرا به قصد کمک روزی مرضیه را که پروانه را در آغوش داشت برای دیدن خانهای برد. مصطفی که فردی فاسد و آلوده بود با همکاری دو نوکرش «قاسم» و «عادل» بعد از هتک حرمت به مرضیه، او و پروانه را کشتند و به زندان افتادند. یک سال بعد نیز قلندر به خاطر مسائل مالی، با گرفتن پولی رضایت داد و مصطفی و نوکرانش آزاد شدند. سالها گذشت. پرویز مدرسه را ترک کرد و مدتها ساکت در پارک شهر مینشست. دختر آقامصطفی «زری» با شیطنتها و بازیگوشیهایش سرانجام او را دلباختة خود کرد و این آغاز سرنوشتی تلخ برای پرویز شد.