وقتی همسن شما بودم
داستانهای فارسی - قرن 14
شهاب خسروی علاقة شدیدی به ورزش رزمی کونکفو داشت، به همین دلیل در باشگاه محلی ثبتنام کرد و به طور جدی به تمرینات آن پرداخت. به زودی باشگاههای کنگفو غیرمجاز شناخته شد، و به طور رسمی باشگاه تعطیل شد. مدتی از این جریان گذشت و او به گروه بچههایی پیوست که سابقة بیشتری در باشگاه داشتند و گروهی را تشکیل داده بودند و در جنگلهای اطراف شهر به تمرین میپرداختند. شخصی به نام سینا ایلخانی که سابقة تمریناتش بیشتر از سایرین بود، مسئولیت این گروه را به عهده داشت. گروه آنها یک گروه حرفهای بود و شهاب خیلی زود با جدیت و تمرین مستمر پیشرفت کرده و به موفقیتهایی دست یافت. روزی شهاب و سینا نشسته بودند که دختری زیبا از جلوی آنها رد شد و شهاب مجذوب او شد. شهاب متوجه شد که آن دختر ساغر، خواهر سینا است. شهاب خیلی زود در خانوادة سینا پذیرفته شد و مورد اعتماد قرار گرفت و علاقهمندی او به ساغر برای همگان علنی شد. شهاب از این که کنار پولدارترین و زیباترین دختر محل بود، به خود میبالید و این در حالی بود که شایعاتی باورنکردنی در مورد خانوادة سینا بر سر زبانها افتاده بود.