پنجره رو به آسمان
داستانهای فارسی - قرن 14
در «آسمان رو به پنجره» سرگذشت دختری به نام رها به تصویر کشیده شده است. او دستخوش بازیهای زندگی میشود و ناخواسته برای او، گاهی باخت و گاهی برد را به ارمغان میآورد. رها دختری تودار و غمگین است که به علتی که هیچگاه آشکار نشد، به پرورشگاه سپرده میشود. در حالی که ذهنش درگیر سوالهای بیپاسخ مبنی بر نبودن پدر و مادر است، خانم و آقای شکیبا، او را به فرزندی قبول میکنند. رها نیز خود را به دست تقدیر میسپرد تا به خود فرصتی برای تجربة زندگی تازهای را داده باشد. او روزهای پر از آرامش و زیبایی را در کنار خانوادة شکیبا میگذراند و در دانشگاه قبول میشود و در پی حوادثی با پسری به نام مصطفی آشنا میشود. آنها با عشق بیقید و شرط خود دنیای پر از آرزوهای خوش و زیبا برای آیندة خود ترسیم میکنند غافل از این که تقدیر برای آنها چیز دیگری رقم میزند.