غول شکمو و گوسفند ناقلا
روزی "آنابل"، زیباترین گوسفند پدرموریس، تصمیم میگیرد که برای ورزش به مرتع برود. ولی یکی از قوچهای پدرموریس او را از رفتن به مرتع بازمیدارد، چون غول شکمو در آن حوالی دیده شده بود. آنابل قبول نمیکند و در مرتع با غول روبهرو میشود. غول که میخواهد او را بخورد، دهانش را باز میکند اما آنابل از بوی بد دهان او شکایت میکند. غول میرود و پس از مدتی در حالی که تعداد زیادی آبنبات نعنایی خورده بازمیگردد. اینبار آنابل از دندانهای پوسیدهی او شکایت میکند و غول نزد دندانپزشک میرود. آنابل آنقدر به شکایت کردن ادامه میدهد تا غول با ناامیدی مزرعه را ترک کرده و به این ترتیب آنابل بسیار مشهور میشود. در پایان کتاب علت ناراحتی آنابل از غول در قالب چند پیام بهداشتی برای کودکان بازگو میگردد.