فریاد لالهزار (مجموعه داستان کوتاه)
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
«فریاد لالهزار» یکی از نه داستان کوتاه ارایهشده در این کتاب است که با موضوعات متفاوت به رشتهی تحریر درآمدهاند. این داستان در پایان سال سیودو و در شبهای عید اتفاق میافتد. عباسعلی لباسهای حاجی فیروز را پوشیده و برای فراهمکردن اجارهی خانهاش در کوچههای لالهزار شروع به خواندن میکند. او نهار را در دکان پنبهدوزی میخورد. پینهدوز، عباسعلی را با اوضاع مملکت آشنا میکند. عباسعلی دوباره به کوچه میآید و شروع به خواندن میکند که دلپیچهای او را میگیرد. به هر کجا میرود به در بسته میخورد و سرانجام مجبور میشود در کوچهای خلوت به رفع حاجت بپردازد که پاسبان محل او را دستگیر کرده و به کلانتری میبرد. در کلانتری افسر نگهبان برای آزادیش از او پول طلب میکند و عباسعلی هر آنچه را که آنروز با زحمت بهدستآورده به او میدهد. افسر نگهبان میگوید که پولها صرف عمران و آبادانی کشور میشود و عباسعلی میگوید: «پس حالا که من ریدمو و قراره شما با پولش مملکتو آباد کنین، امیدوارم بقیه ملتم برینن تا مملکت زودتر آباد شه!» و کتک مفصلی از افسر نگهبان میخورد.