صبح روز آخر
داستانهای فارسی - قرن 14
«یمین»، مرد جوانی است که با همسر و یک فرزندش زندگی میکند. او به تازگی از زندان آزاد شده است. یک روز که یمین میخواست برای همسرش شالی بخرد دوست قدیمیاش «مصیب» را میبیند. مصیب از او میخواهد تا بعد از ظهر به خانه آنها برود. یمین با دیدار مجدد مصیب، متوجه میشود که او کتاب قدیمی خانواده را به چند انسان شرور فروخته و نتوانسته پولی از آنها بگیرد. پدر مصیب از یمین میخواهد تا آن شب به همراه مصیب به سراغ اشرار بروند و پول را دریافت کنند و... .