چیزی شبیه عشق
در رمان حاضر داستانی انگلیسی درج شده است. «رز» و «بن» بیست سال است که ازدواج کردهاند و صاحب سه فرزند هستند. روزی «بن» بدون هیچ دلیل و مشاجرهای و با گفتن جملة «دوستت ندارم»، خانه را ترک میکند و «رز» و سه فرزندش را تنها میگذارد. «رز» با کمک دوستانش و با سختکوشی و ارادة محکم، در شغل خود به عنوان برگزار کنندة مراسم و جشنها پیشرفت میکند و فرزندانش بزرگ شده و هر یک به سوی زندگی خود میروند. «رز» فرصت شکوفایی پیدا میکند، در حالی که هشت سال از رفتن «بن» گذشته است و او اکنون احساس خوشبختی میکند. مدّتی بعد، «بن» دوباره به زندگی وی میآید و قصد دارد برای ترک آنها توجیهی داشته باشد، امّا با مخالفت «رز» مواجه میشود، زیرا «رز» به خوشبختی به دست آمدهاش راضی است.