ارثیهی امیرکبیر (داستان طنز)
داستانهای طنزآمیز - قرن 14
ماجراهای داستان این کتاب در تبریز میگذرد. نعیمهالسلطنه مثل همه دخترهای دیگر زندگی آرامی داشت. تا کلهی ظهر میخوابید و هیچ غمی در دل نداشت! اما راستش یککم متفاوتتر از آدمهای دور و برش بود؛ چون نه عاشق گربهها بود و نه تولهسگهای سفید! او عاشق الاغها بود. اینقدر الاغها را دوست داشت که دلش میخواست سازمان حمایت از الاغها را تأسیس کند. یک روز که از ته دل آرزو میکرد یک الاغ داشته باشد؛ زنگ خانهشان به صدا درآمد. از همان صبح جمعه، با وارد شدن ِ مشقاسم و الاغش به زندگی نعیمهالسلطنه، زندگی او و پدر و مادرش زیرورو شد. مشقاسمی که ادعا میکرد پدرش مباشر اعظم امیرکبیر خان بوده و گنجی از او برایش به ارث رسیده است.