مثل یک خواب شیرین: شهید مدافع حرم سردار حاج حمید مختاربند
مختاربند، حمید، 1335 - 1394. / داستانهای فارسی - قرن 14 / شهیدان مسلمان - سوریه - داستان
حاج حمید کنارم نشست و گفت: خانم! میدانی شهادت یعنی چی؟ یعنی من برم بهشت منتظر شما بمانم تا بیای و آنجا دوباره دور هم جمع شویم. از شدت گریه، نفسم بالا نم آمد. حاجی سرم را روی سینهاش گذاشت و گفت: خانم! تو باید قوی باشی؛ باید بتوانی بعد از من، به عنوان همسر شهید، سخنرانی کنی... حاجی داشت مرا برای یک مسئولیت مهم آماده میکرد، اما من به صدای قلبم گوش میدادم و آرزو میکردم زمان بایستد و این ضربان زندگیبخش تا ابد در گوشم ادامه داشته باشد.