شالینی
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
در نوجوانی به دنیای کار پرتاب شدم به سرزمین که آب را به قناعت مینوشیدند، جایی که امروز رشک جهانیان است. من و زندگی با هم زندگی میکنیم. زندگی به من قوت قلب میدهد، فرصت خواندن و نوشتن میدهد و فرصت کار. کاش گره گشای مشکلی بودم. کاش همره دردمندی، همپای بی دست و پایی، کاش مرهمی بر زخم دردمندی بودم تا زیستنم مفید به حال کسی باشد. زندگی همین است. دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما هم باید تولید و اختراع کنیم و موجبات پیشرفت را برای دیگران فراهم کنیم. این چنین است که سلسله حیات بشری در حلزونی از ترقی و توسعه، پیوسته بزرگتر، قشنگتر و رؤیاییتر میشود. ما همینیم... حلقهای از تکامل.