حسنی ما بزرگ شده
در باغی بزرگ و زیبا در نزدیکی یک ده، حسنی با مادربزرگ و عمویش زندگی میکرد. مادربزرگ و عموی حسنی برای سرسبزی و خرمی این باغ خیلی زحمت میکشیدند، اما حسنی پسر بازیگوش و سربههوایی بود و هرچه عمو او را نصیحت میکرد، فایدهای نداشت. تا این که یک روز عمو ناچار شد برای چند روز از باغ برود. در این شرایط حسنی به درخواست عمو مسئولیت نگهداری از باغ را پذیرفت و تصمیم گرفت به درستی از عهدة این کار برآید و موفق نیز شد.