عاقبت یک روز باید به خانه برگردی!
داستانهای فارسی - قرن 14
ماجرای این رمان از اتاقی کوچک با پنجرهای که با میلههای مشبک مسدود شده، آغاز می شود. یک اتاق کوچک در یک آسایشگاه روانی، «بردیا» به تخت بسته شده و پرستاری در حال ترزیق آرامبخشی به اوست. مرد، داستان زندگیاش را تعریف میکند و از شرایطی که با آن دستوپنجه نرم کرده، میگوید؛ شرایطی که درنهایت او را به آسایشگاه رسانده، هرچند که بردیا کمتر شبیه به یک دیوانه است ...