سیاهچمن
داستانهای فارسی - قرن 14
«خیرمحمد» یکی از اقوام بلوچ است که به همراه خانواده در یکی از روستاهای اطراف کهنوج زندگی میکند. او روزی با پیغامی از طرف سیفاللهخان مبنی بر این که دیگر حق ندارد گوسفندانش را به سیاهچمن ببرد، مواجه میشود. این پیغام از طرف یکی از افراد خان با نام «میرداد» به گوشش میرسد. خیرمحمد با نگرانی از این مساله به یاد زمستان سال پیش میافتد که به همراه عزیز برای کار بنایی به یزد رفته و در آنجا با تظاهرات مردم علیه شاه مواجه شده بود. او در برخورد با یکی از جوانان مبارز از ظلم سیفالله خان به رعیت یاد میکند و جوان در پاسخ او از خانی بزرگتر سخن میگوید که همان محمدرضا شاه است و خاطرنشان میسازد: «شاه مثل یک مار است، اگر ما سر او را بکوبیم بقیة خانها هم از نفس میافتند». این حرف باعث ایجاد جرقههایی ذهنی در خیرمحمد میشود. رمان حاضر، از زاویة دید سومشخص به نگارش درآمده و نخستین رمانی است که در ارودگاه نویسندگان متعهد، دربارة تاثیر انقلاب اسلامی بر زندگی مردم یکی از مناطق محروم نگاشته شده است.