پیچک عشق
داستانهای فارسی - قرن 14
«نیلوفر» و مادرش با نقل مکان به محلهای جدید، در خانة دلخواهشان، که حیاط، باغچه و پنجرههای بزرگ داشت، ساکن شدند. بعد از مدتی رفت و آمدهای آنها با صاحبخانهشان «سیما» زیاد شد و نیلوفر به خاطر این که مادرش سر کار میرفت، بیشتر وقتش را با او میگذراند. سیما، برادری به نام «نریمان» داشت که از همسرش جدا شده بود. وقتی که سیما برای دیدن برادرش مدتی به تهران رفت، نیلوفر خیلی تنها شد. تا این که یک روز پسر یکی از همسایهها، برای آنها آش نذری آورد. بعد از ظهر آن روز مادرش به او گفت که مهران مدتی است تو را زیر نظر دارد و به مادرش گفته که به تو علاقمند است. بعد از آن اتفاقاتی رخ داد که در ادامة داستان بازگو شده است.