لنگه کفش خندید
کفشهای "سبا" هنگام راه رفتن پای او را گاز میگرفت، زیرا برایش تنگ شده بود، به همین دلیل مادر برای او یک جفت کفش تازه خرید. هنگامی که سبا کفشهای تازهاش را به خانه آورد، یک جفت از کفشهای قدیمی خود را درون سطل زباله انداخت و درحالی که میخواست جفت دیگر را نیز دور بیاندازد ناگهان لنگهکفش دوم کفش به صدا درآمد و گفت: "من هنوز به درد میخورم". و از آن پس "سبا" را با خود به یک سفر خیالی برد. پس از آن سبا لنگهکفش را شست و از آن به عنوان جاجورابی استفاده کرد. او برای یافتن لنگهی دیگر کفش به حیاط رفت و دو پرنده را دید که از لنگه کفش به عنوان لانه استفاده میکردند. سبا از دیدن این منظره شاد شد و خیالش آسوده گشت.