چشمهایت مال من
داستانهای فارسی - قرن 14
«باران» دختر «تارخ مهراد» یکی از افراد ثروتمند بود. تارخ به همراه خانواده از ایران به کالیفرنیا رفته بود و در کار تجارت به مدارج عالی رسیده بود. باران در رفاه کامل و در عشق پدر و مادرش و برادرش «برشام» رشد میکرد. او فوقالعاده باهوش و با استعداد بود و دو سال زودتر از همسن و سالانش دیپلم گرفته بود. امّا پدر به علّت سن کمش اجازة رفتن به کالج را به او نمیداد. باران با زیبایی و صداقت خود پسران زیادی را به خود جلب میکرد، امّا او هیچ اعتنایی به آنها نمیکرد، تا اینکه پدر به علّت مشکلات مالی به زندان میافتد و از باران میخواهد که برای کار و معاش خود نزد دوستش در «لسن آنجلس» برود. باران در فروشگاه دوست پدرش «آرتین» که همه او را رئیس میخوانند مشغول به کار میشود. باران که دختری زیبا و کمسن و سال است، با دیدن رئیس عاشق او میشود و رئیس سی و دو ساله نیز که مردی جا افتاده و جذاب است دل به عشق او میسپرد.