قصر آشتی
سلیمان، پیامبر - داستان
در یک جنگل پر درخت و زیبا لاکِپشت آرام و کوچولویی به نام «لاکو» زندگی میکرد. لاکو در تابستان کاری به جز خوردن و خوابیدن نداشت، یک روز که از نشستن خسته شده بود تصمیم گرفت تا برای شنا به برکه انار برود. او از مادرش اجازه گرفت و به راه افتاد؛ لاکو در این سفر تجربههای جالبی را به دست آورد و حقایقی را درباره خودش کشف کرد.