تفریح در شهر بازی
داستانهای تربیتی / داستانهای اجتماعی
خورشید تازه در بالای دهکدة «پونی ویل» طلوع کرده بود و آن روز پونیها تصمیم گرفته بودند که به شهربازی بروند. پونیها از میان دروازه پریدند و وارد شهربازی شدند. همة آنها برای گرفتن عکس به چادر عکس هجوم بردند و همگی با هم عکس دستهجمعی انداختند و هریک از پونیها مشغول یک بازی شد. «مینتی» که بازی سوم را نبرده بود، خیلی ناراحت بود اما با کمک «ویستریا» توانست شانس خود را دوباره در بازی امتحان کند و با ضربه زدن به توپ جایزة سوم را که یک خرس بود ببرد. مینتی خیلی خوشحال بود و گفت: داشتن دوستی مانند ویستریا بهترین جایزة دنیاست.