مردی با دکمه سردستهای سوارفسکی = A man with swqrovskin cuffs
داستانهای فارسی - قرن 14
دیدار او، شاهکار هنری تازهای در من خلق کرد. این دگرگونی را در درونم حس میکردم. دیگر خودم را نمیدیدم، منِ سرکش و عصیانگرم در حال فروپاشی بود!... او با درون من همراه شده بود. تنها نبودم. حضور دیگری نیز همراهم بود و با من قدم میزد. از نگاه او به اطراف نگاه میکردم. همهی کسانی که از مقابلم رد میشدند، شبیه او بودند. آسمان، زمین، دریا، پسرک گارسون، همه و همه شبیه او بودند. میتوانستی مهربانی و عشق را در خطوط صورتشان ببینی! احساس غرور میکردم وقتی به پهنای آسمان در ذهنم نقش میبست.