بیبی آوازخوان من
داستانهای ترکی - جمهوری آذربایجان - قرن 20م.
صادق و پدرش در یکی از روستاهای آذربایجان زندگی میکنند. روز تولد صادق، مادر فوت کرده و او در آغوش بیبی خود با شریک شدن شیر همسالانش بزرگ شده است. پدر، روزی صادق را به بیبی سپرده و خود راهی شهر میشود. بیبی برای صادق مصداق امید و دلگرمی به زندگی است، و زمانی که موکوش، شوهر بیبی در خانه نیست، بیبی آواز میخواند، شعر و قصه میگوید. پدر صادق، بیبی را با زور، به همسری موکوش درآورده و رابطة خوبی بین موکوش و بیبی وجود ندارد. موکوش از آمدن صادق به خانهشان ناراحت است. بیبی، موکوش و صادق به کلوپ میروند؛ جایی که اخبار روز را به اطلاع آنها میرسانند. روزی، مدیر مدرسه و شوراها خبر از پیشروی آلمانیهای فاشیست را به روستا میدهند و عدة بسیاری از اهالی روستا به جنگ میروند. در «بیبی آوازخوان من» خاطرات صادق در یکی از روستاهای آذربایجان به نگارش درآمده است.