همدمان
زلزلهی شدیدی در رودبار، طارم و نواحی تابع این مناطق رخ داده است. پزشکی که در یکی از بیمارستانهای تهران کار میکند تصمیم میگیرد که به گروه امدادرسانی بپیوندد. در آنجا در یکی از بیمارستانهای صحرایی با دوست و همکلاسی سابق خود، میلاد، روبهرو میشود. میلاد در زلزله مجروح شده است و بادیدن دوست خود سرگذشت خویش را بازگو میکند. او به طور اتفاقی به خواص دارویی سنگ کبود پی میبرد و برای یافتن آن به روستای جمالآباد رفته و خاصیت شفابخشی سنگ کبود را بر روی بیماران تجربه میکند. پس از آن موفقیت تصمیم میگیرد معدن اصلی سنگ کبود را بیابد، اما متوجه میشود که در جنگل، گروهی مستقر هستند که ممکن است او را اسیر کنند. اما فکر یافتن سنگ کبود تمام ذهن و فکر میلاد را پر میکند و او تصمیم خود را عملی کرده و به جستوجو در جنگل میپردازد.