حلزونی که پرواز نکرد
حلزونی به نام «نقرهای» بر روی درختی زندگی میکرد که از تنها چیزی که در دنیا لذت میبرد خواب بود. در همان درخت در همسایگی او کرم ابریشمی زندگی میکرد که هر روز کارش یافتن برگهای بزرگ و خوشمزه و خوردن آنها بود. کرم ابریشم هیچگاه از این کار خسته نمیشد. روزها میگذشت و نقرهای هر روزش را مثل همیشه ساکت و آرام سپری میکرد، اما روزی او دریافت که کرم ابریشم در حال تنیدن تاری به دور خود است. او پنداشت که کرم در حال ساختن خانه است، اما این کار کرم روزها ادامه داشت تا این روزی پیله شکافته شد و پروانهای آبی از آن بیرون آمد. حلزون شگفتزده شده بود و فقط به پروانهای که از داخل پیله بیرون آمده بود و به سمت خورشید پرواز میکرد مینگریست. پروانه کمکم از چشمان حلزون دور شد و دیگر دیده نمیشد. نقرهای آرزو داشت که روزی پرواز کند و مثل یک پروانه پر بکشد، اما خانهاش روی پشتش سنگینی میکرد.