دختر ترکستانی: مجموعه داستان کوتاه
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
عبدالحسین از سینما که برآمد، زیر لب گفت امشب تو را خواهد دید عشق من. پدرش گفته بود: دختر طلب جایی میروم که دست به کاکل آن دختر برسد. خودت بهتر میفهمی، همان یک ماه که در اتاق رو به رویمان بودند، چه غوغایی با خود آورده بودند. در روز از کوچ بستن قیمت و خانوادهاش نگذشته بود که عبدالحسین رد پایشان را پیدا کرده بود. با خودش فکر کرد از خودش پرسان میکنم. این شجاعت را هم که ببیند نه نمیگوید. دل قیمت که نرم شد، پناه با خدا، پدرش هم راضی میشود...